- ۰ نظر
- ۲۴ آبان ۰۲ ، ۱۸:۱۳
از همیشه بیشتر احساس طردشدگی دارم. پرم از احساسات نامتناقض. احساس میکنم توسط دیگران خیلی نادیده گرفته میشوم. گاهی از اینکه با دیگران وقت میگذرانم پر از حس خوشایند میشوم و لحظهای بعد دلم میخواهد در تنهایی خودم غوطهور شوم. حتا گاهی نمیدانم آیا احساساتم درست عمل میکنند یا خیر. آیا واقعا احساساتی مانند خشم، شادی، غم، خوشحالی و غیره برای من درست کار میکنند یا خیر؟ آیا مثل گذشتهها میتوانم احساساتم را بیان کنم؟ آیا هنوز به احساسات و عواطف آدمها اهمیت میدهم؟
قطعا با آدمِ سالهای پیشم از زمین تا آسمان فرق کردهام. نمیخواهم و شاید هم خوشبختانه نخواهم توانست به آن سالها برگردم. همین است که میگویند گذشتهها گذشته. یعنی واقعا چیزی که امروز و این لحظه و این ساعت و دقایقی پیش بود، تمام شده، و دیگر غیر قابل بازگشت است. اما من هنوز هم یادی از ایام گذشته میکنم و دلم برای آن موقعها پر خواهد کشید.
کاش اصلا میتوانستم دیروز و دیروزها و حتا دقایقی پیش را برگردانم. کاش اصلا دنیا را جوری دیگر میدیدم. شاید اگر به دنیا همان نگاه را داشتم که بقیه به آدمها نگاه میکردند. زندگیم طوری دیگر رقم میخورد و اتفاقات به مراتب خیلی بهتر از همیشه میبودند.
اینها را هم نوشتم که دیگر غصهی گذشتهها را نخورم. گذشتهها هر چه بودند و هستند گذشتند و میگذرند و در حال گذران هستند. اینها را مینویسم تا کمی حداقل خود را آرام کنم. شاید کمی از دردهای گذشته بکاهند.